١٢ دی ١٣٩٣
سلام امروز کلا یه روز تکراری و رو به نابودی بود دوباره همون عادت های گذشته تکرار شد ، سیگار کشیدن های پشت سر هم ، وینستون پشت وینستون ؛ فندک پشت فندک ، کاری که خودمم خوشم نمیاد ولی دارم توی لجنش گیر می افتم منم دلم میخواد یه زندگی نرمال داشته باشم با همه خوب باشم با همه دوست باشم ، کسی بهم گیر نده ، اعتماد به نفس داشته باشم ! توی رشته مورد علاقه ام تحصیل کنم ولی هیچکدوم از اینا رو در حال حاضر ندارم که تنها یه کار میتونم بکنم که براشون بجنگم که فعلا اثری از تیر و نارنجکی نیست که جلوی بدبختی ها رو بگیره ، فعلا مثل ترسو ها یه گوشه قایم شدم و دارم میزارم مشکلات هر کاری که دوس دارن باهام بکنن ، نمیدونم شاید این شنبه خیلی چیز ها عوض بشه از همون قول هایی که هر دفعه میدم نباشه مثل یه مرد پای حرف ام وایسم !
ساعت چهار و پنجاه و سه دقیقه هست ، کم کم باید برم بخوابم و خودم رو برای فردا آماده کنم رفیق ...
فعلا
:)