الان ساعت ٨:١٤ دقیقه است که دارم این متن رو مینویسم یه تصمیم بزرگ گرفتم یه تصمیمی که بار ها برگشتم سر نقطه اول و مثل ترسو ها ولش کردم ، تصمیمی که ملیون ها نفر در روز میگیرن و قول و قسمی که خوردن رو میشکون ولی من باید بهش عمل کنم ، دیگه خسته شدم ! شاید اولاش خودم رو گول میزدم که تو داری بهترین مارک و گرون ترین سیگار رو میکشی ولی الان به اون باور رسیدم که مارک ها عوض میشه ولی همه اش یه آشغاله ! یه آشغالی که زندگیت رو به باد میده ، پیش همه چهره بدی بهت میده ، این سری نمیکشم نه به خاطر مادرم نه به خاطر بقیه و نه برای هزینه ای که فقط به اسم آرامش زود گذر پرداخت میشه ، برای خودم نمیخوام دیگه سیگار بکشم برای خودم نمیخوام یه سیگاری باشم که لب هاش سیاهه و کدره و دندوناش زرده ، میخوام مثل آدمای با شخصیت باشم ، نه اینکه توی خیابون مردم بهت چپ چپ نگاه کنن و بگن مگه این چند سالشه ؟ حتما یه آدم بدبخت و بی سر و پا هست ، یه آدمی که سرش به تنش نمی ارزه ؛ دلیل اصلی ام این نیستا چون دیگه الان یه جوری شدم که خیلی چیز ها واسم بی معنی و پوچ شده ! به سلامتی یه زندگی پاک و سالم ، تصمیم ام رو گرفتم ! راستش رو بگم همین الانم دارم وسوسه میشم که الان یه نخ به عنوان نخ آخر بکشم ولی نه ! نه ، حتی الان که جلوم دارن میکشن و بوی سیگار زیر دماغمه بازم نمیخوام ، ٢ سال پاره وقت و یه سال حرفه ای سیگار کشیدم ، ٣ ماه روزی یه پاکت کشیدم ؛ پس هر تجربه ای میخواستم رو کردم ! میخوام به عرفان بگم که اگه من سیگار کشیدم من رو بندازه بیرون از کافه اش ، کافه ای که بیشتر از هرچیزی به آدم هاش اعتیاد دارم تا مزه خوب نوشیدنی هاش ! دیگه اضافه گویی نمیکنم ، علی سیگاری مرد ، علی ای که روز به روز بیشتر در اعتیاد به سیگار فرو میره ! تصمیم سختیه ولی گرفته شد . بار ها قول دادم ولی این بار فرق داره ! الانم توی کافه نشستم و ساعت ٨:٥٣ شده و کلی طول کشید تا روی کل حرف هام فکر کنم و بزنم و از روی کله حرف نزنم ! انشاالله روی تصمیم ام راسخ باشم .
سلام امروز کلا یه روز تکراری و رو به نابودی بود دوباره همون عادت های گذشته تکرار شد ، سیگار کشیدن های پشت سر هم ، وینستون پشت وینستون ؛ فندک پشت فندک ، کاری که خودمم خوشم نمیاد ولی دارم توی لجنش گیر می افتم منم دلم میخواد یه زندگی نرمال داشته باشم با همه خوب باشم با همه دوست باشم ، کسی بهم گیر نده ، اعتماد به نفس داشته باشم ! توی رشته مورد علاقه ام تحصیل کنم ولی هیچکدوم از اینا رو در حال حاضر ندارم که تنها یه کار میتونم بکنم که براشون بجنگم که فعلا اثری از تیر و نارنجکی نیست که جلوی بدبختی ها رو بگیره ، فعلا مثل ترسو ها یه گوشه قایم شدم و دارم میزارم مشکلات هر کاری که دوس دارن باهام بکنن ، نمیدونم شاید این شنبه خیلی چیز ها عوض بشه از همون قول هایی که هر دفعه میدم نباشه مثل یه مرد پای حرف ام وایسم !
ساعت چهار و پنجاه و سه دقیقه هست ، کم کم باید برم بخوابم و خودم رو برای فردا آماده کنم رفیق ...
فعلا
سلام ، امشب به طور رسمی اولین پست ام رو میزارم کمی تایپ کردن با کیبورد اپل سخت هست چون جای بعضی از کلمه هاش فرق داره ، خیلی اذیت میکنه چند روزی قراره دهنم سرویس بشه تا با سرعت بتونم بنویسم ولی وقتی اکی شد فقط رغیب میطلبم :دی انشاالله هر چه زود تر عادت کنم ! خلاصه اینجا قراره به صورت روزانه کیبورد نوشته هام رو منتشر کنم ، شاید یه روز یه رمان ازش اومد ! اعتماد به نفس رو خدایی حال کنین ! الان ساعت ٢:٤٥ بامداد هست منم کم کم برم بخوابم . فعلا